ایستاده میخندم و میخندونم.
آخرین ویرایش 1402/08/23 دسته بندی منبریه
رفتم بخوابم،دیدم خوابم نمیآد،برای همیشه از اینجا رفته!
رفتم بشینم فکر کنم،دیدم مغزم فرار کرده ، چون با این مدل زندگی حال نمیکرده!
رفتم دراز بکشم یه کم آرامش بگیرم،هر چی دنبالش دوییدم دستم بهش نرسید!
رفتم لم بدم و یه وری شم و تخمه بشکنم، لم دادم، یه وری هم شدم ولی دیدم تخمهها کوچ کردن!
رفتم چهار دست و پا شم و یه حالی به روزگار بدم،سوارش کنم و دور دور، روزگار گذاشت رفت.
رفتم خم بشم و یه نفس عمیق بکشم، تو گوگل سرچ کردم دیدم اگه بکشم معتاد میشم و می میرم، ولی ساقی زد در گوشم گفت :نکشی هم میمیری بدبخت.
رفتم تکیه بدم و با سیبیل صد تومنیم ور برم، سیبیلم دست گذاشت روی شونهم گفت: حوصله تو ندارم، زیاد ور بری میریزم.
رفتم سرم رو بذارم روی شونه عشقم و های های گریه کنم، گفت:عزیزم، بیا که خوشموقع اومدی، ولنتاین و روز زن و سپندارمذگان منتظرت بودن، جوری پریدم که گریههام اشکشون در اومد و سرم خورد به شاخه درختی تو بهشت، از آسمون سقوط کردم روی زمین با یک سیب قرمز.
این بار،
«اومدم ، ایستادم و می خندم و می خوام بخندونمتون».
سنگ سه من صد تومن، گنجشک منی سیصد تا!
دیگه گذشت دوره ی سنگ مفت و گنجشکم مفت،اما گفتم جهنم و ضرر،
این همه” رفتم” هیچی نشد، یک بار” اومدم” ببینم چی میشه؟
انتشاردهنده علی حمیدی
من علی حمیدی عاشق نویسندگی هستم. هر از مدتی مطالبی در این خصوص در وبلاگ شخصیم منتشر می کنم. خوشحال میشم که من را دنبال کنید.
چه تضادای دلنشینی👏🏻
دمت گرم.
فقط اونجاش که سیبیلت تهدید کرد گفت حوصله ندارم . میریزم .جالب بود